سفارش تبلیغ
صبا ویژن


:: پایگاه‌های منتخب ::

:: لینکستان::



87/6/9 11:29 ع

هر روز که در خیابان راه می‏رویم تیپ و قیافه‏های مختلفی از پسران و دختران را مشاهده می‏کنیم. یکی با چادر و مقنعه یکی با مانتو کوتاه و شالی بر سر. یکی با مانتو و روسری ( از نوع سر و ساده) یکی با شلوار! و روسری.یکی با ریش یکی بی ریش . یکی با موی ژل زده و شلوار لی یکی با موی ساده شانه شده و شلوار پارچه ای. خلاصه اینکه هر کسی یک جور دوست دارد در نگاه مردم ظاهر شود. ولی چرا؟  چرا در جامعه ای که هدفش نزدیک شدن به آرمان های جامعه مهدوی‏ست هنوز یک پوشش ساده و سنگین فراگیر نشده است؟ چرا سادگی پوشش از میان رفته و جلوه گری مد شده است؟

بهتر نیست وقتی خود را آماده فروش می کنیم بدانیم قیمت ما چقدر است؟ اصلا به چه قیمتی خود را می فروشیم؟ به قیمت رضایت الله یا به قیمت رضایت عبدالله.
اگر به قیمت رضایت خداوند باشد که راضیة مرضیه محقق خواهد شد و طبق وعده الهی به بهشت وارد می شویم ولی وای بر ما اگر به قیمت رضایت بندگان خدا خود را بفروش برسانیم.

خدایا هنوز وقتش نشده من را هم بخری؟




نوشته شده توسط :مرتضی::نظرات دیگران [ نظر]

امروز سالروز شهادت شهید آقابابایی بود. رفتم گلستان شهدا. وضعیتی که دیدم برام عادی بود. مثل همیشه اون کسانی که سالهای دفاع مقدس پشت جبهه بودن با لباس کامل نظامی همراه با درجه هاشون و اون کسانی که توی سالهای سخت جنگ جانانه از این مرز و بوم و آرمانهای انقلاب دفاع میکردند خیلی ساده و گمنام و بدون هیچ همراهی اومده بودن و یه گوشه ای برای خودشون خلوت کرده بودن و رفقای شهیدشون گپ می زدن. پیش خودم فکر کردم منی که زمان جنگ را درک نکردم باید از کی بشنوم اون موقع چه خبر بوده. از این سردارهای با پرستیژ و اتو کشیده که با هزاران همراه اومدن یا از اون سردارهای گمنام رنج کشیده که با تاکسی! اومده بودن. دسته اول که رسما مرخصند و دسته دوم هم محفوظات درون سینه شان را بازگو نمی کنن مگر برای افراد خیلی خاص. پس شهیدان شما بگویید.

 ایمان، دفاع، جبهه، خطر، انزجار، جنگ

سنگر، کمین، خلوص، شبیخون، صفا، تفنگ

مین، انفجار، توپ، مسلسل، گلوله، بمب

یوزی، کلاش، ژ-3، نفر، کوه، تپه، سنگ

تسبیح، مهر، چفیه، وصیت، نماز، عطر

قرآن، پلاک، قمقمه، ساعت، دعا، فشنگ

دارو، پزشک، درد، عصا، تخت، ویلچر

تزریق، باند، زخم، عفونت، سرم، سرنگ

گردان، نظام، رسته، ستون، بخش، دسته، تیپ

ارتش، سپاه، منطقه، لشکر، بسیج، هنگ

مادر، پدر، عروس، برادر، عزیز، زن

لیلا، علی، بنفشه، محمد، صنم، قشنگ

موجی، شهید، گنگ، جنون، ماسک، خنده، اشک

خردل، اسید، گاز، عطش، میکروب، شرنگ

دیروز: دین، نبرد، وطن، آرمان، خدا

امروز: ایسم، ژست، تفکر! ،بزک، فرنگ




نوشته شده توسط :مرتضی::نظرات دیگران [ نظر]

87/6/6 1:8 ع

مشهد که بودیم یه روز سوار تاکسی شدم.با راننده شروع کردیم صحبت کردن. تازه اونجا بود که متوجه شدم طرف جانباز هستش. از جنگ نمی گفت از امروز می گفت. از پیکانی که بعد از بازنشستگی تونسته بود قسطی بخره. از رشادت هاش توی جنگ نمی گفت از مناطقی که شیمیایی شده بود نمی گفت ولی از حرف های درشتی که توی جامعه میشنید خیلی می گفت. از پدر خانمش می گفت که جانباز شیمیایی بوده ولی چون توی بنیاد پرونده نداشته، بنیاد هزینه درمانش را نداده. اون بنده خدا هم بالاخره به جمع دوستان شهیدش پیوسته.

خلاصه اینکه خیلی دلش پر بود ولی یه حرفی زد که خیلی قشنگ بود. گفت درسته که این همه مشکلات را داریم ولی هنوز هم اگه سید علی بگه الان وقتش شده و باید سر و جان بدین حتی یک لحظه هم معطل نمی کنیم. ما هنوز هم پشت سر رهبرمون حرکت می کنیم.

در دین ما شکسته دلی می خرند و بس




نوشته شده توسط :مرتضی::نظرات دیگران [ نظر]

تقریبا دو سه روزی بود که آب نمی خورد. یکی از دوستانش که حسابی رفتار حسن را زیر نظر گرفته بود این قضیه را فهمیده بود. شب داخل آسایشگاه پرسید:
- حسن چرا آب نمی خوری؟
- من؟! کی گفته؟ اصلا فردا یک گالن آب جلوی چشمات می خورم. خوبه؟
- چرا فردا؟ خوب همین الان بخور.
- الان نمیشه.
- چرا؟

شهید حسن باقری یادش نمی رفت که دو روز پیش نماز صبحش قضا شده بود و او داشت خود را تنبیه می کرد تا دیگر نمازش قضا نشود.

پ.ن 1: قابل توجه بعضی دوستان که میگن همه شهدا مثل فیلم اخراجی ها بودن.

پ.ن2: دارم میرم مشهد. ان شاالله اگه شهید نشدیم و برگشتیم باز هم در خدمت اسلام و مسلمین خواهیم بود.




نوشته شده توسط :مرتضی::نظرات دیگران [ نظر]

 

صندوق نظرسنجی یا صندوق صدقات


نوشته شده توسط :مرتضی::نظرات دیگران [ نظر]

<   <<   31   32   33   34   35   >>   >